کمد جادویی پرفسور کرک
کمد جادویی پرفسور کرک
ساعت چهل و چهار دقیقه بامداد میباشد و من هم اکنون کتاب شاهزاده کاسپین را به اتمام رسانیدم.
و خیلی خوشحالم که شروع به خواندنش کردم چون علاوه بر پا نهادن در دنیایی مرموز و جادویی با اصلانی که همیشه اسمش از کودکی در ذهن و گوشم بود.،کتابش با اندکی قلم کودکانه نوشته شده و اگر کمی دیرتر می شد عذاب وجدان می گرفتم به خاطر بی توجهی و کم مهری ام نسبت به این مجموعه.
ریپی چیپ اون موش کوچولو باحال بود.از شجاعتش خوشم اومد.و هم چنین یاران با وفاش.
تیکه ای از کتاب:
ریپی چیپ بعد از سه بار تلاش ناموفق، متوجه آن حقیقت تلخ شد. به اصلان گفت « زبانم بند آمده است. به کلی دستپاچه شده ام.. باید به سبب این ظاهر نامناسب از شما پوزش بطلبم.»
اصلان گفت «خیلی هم برازنده ت است، کوچولو!.. اصلاً این دم به چه کارت می اید؟»
موش جواب داد « قربان! بدون دم هم می توانم بخورم، بخوابم و برای پادشاه هم بمیرم. اما دم مظهر شرف و شکوه هر موشی است»...
اصلان پرسید « می توانم بپرسم چرا پیروانت همه شمشیر کشیده اند؟»
موش دوم که نامش ریپی چیک (Reepiceek) بود گفت « امر،امر شماست اعلیحضرت! ما منتظریم تا در صورتی که رئیسمان بی دم بماند، دم هایمان را قطع کنیم. ما حاضر نیستیم ننگ داشتن شرافتی برتر از موش رهبرمان را بپذیریم.»
اصلان غرشی کرد و گفت « هان، شما غالب شدید! دل هایتان دریاست. ریپی چیپ! تو دوباره صاحب دم خواهی شد، نه به سبب وقار و شأنت، بلکه به دلیل عشقی که میان تو و افرادت وجود دارد و بیش از آن، به دلیل لطفی که قوم تو، آن گاه که به میز سنگی بسته شده بودم، با جویدن طناب ها به من کردند ( و همان هنگام بود که از موهبت سخن گفتن برخوردار شدید، هرچند که اکنون آن را به خاطر نمی آورید). »
اعتقاد کاسپین و ترافل هانتر،ادب و ارادت اون کوتوله(فکر کنم ترامپکین بود)،و چقدر نیکابریک نفرت انگیز بود.
البته حس خاصی نسبت بهش ندارم اینو گفتم فقط بدونین شخصیتش چطوری بود.
ولی اصلان...قوی...پرقدرت...شجاع...با نفوذ...
پیتر و ادموند،پادشاهان قوی و شرافتمند...لوسی و سوزان ملکه های مهربون و شیردل...
میتونم بگم دوستش دارم.
شاید اگه منم زودتر از اینا میرفتم تو تاریکی کمدمون به یه راهرو میرسیدم و از پشت اون کمد به یه سرزمین دیگه راه پیدا می کردم.
همونطور که پیتر و سوزان نمی تونن برن چون بزرگ شدن و زیادی برای این کار بزرگن.
ولی قلعه ی ذهنمون رو داریم،فقط کافیه بهش اعتقاد کامل داشته باشیم و اون موقع است که می تونیم اون دنیا رو ببینیم.
کافیه ته قلبمون و ذهن درگیر درس و مدرسمون مثل بچه های ده-یازده ساله منتظر یه نامه از هاگوارتز باشیم،یا دیوار نامرئی پشت کمدمون و منتظر یه ساتیر که بیاد ما رو ببره کمپ دورگه ها...
ترتیب کتاباش مشخص نیست.هرجا میرم یه چیز نوشته...
یه جا نوشته جلد اول شیر کمد جادوگره،یه جا نوشته خواهرزاده جادوگر جلد اوله.
در هر صورت من از شیر،کمد،جادوگر شروع کردم و الانم برای جبران دارم خواهرزاده جادوگر رو میخونم.
شاهزاده کاسپین جلد دوم(شایدم سوم) بد که من تمومش کردم و دوستش دارم.
پ.ن:همین الان دیدم جلد سومش کشتی سپیده نماست...در نتیجه خواهرزاده جادوگر رو نمیخونم.
پ.ن۲:عکس و نوشته ی سبزرنگ برگرفته از وبلاگ سندباد عزیزم.(قالیچه پرنده)